چند لحظه از زندگی...

به نام عشق

من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم.من اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب…
فرمان در دستم بود و سر دو راهیها دلهره مرا میگرفت.
تا اینکه جایمان را عوض کردیم.حالا آرام شدم.و هر وقت از او میپرسم که کجا میرویم، بر میگردد و با لبخند میگوید : تو فقط رکاب بزن…
جایت را عوض کن همسفرم
چشمان قلبت را آویز عطر گیسوان او کن…
آرامتر..آرامتر…تو تنها نیستی آن زمان که برای او رکاب میزنی.
نگاه ماهــــــــت را به مــــــــــــــاه نگاهش گره بزن…
با لبخند میگوید : تو فقط رکاب بزن….
"سادات اعلایی"



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت 11:57 بعد از ظهر توسط M_N| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت